خدا هست-داستان زیبای ارایشگر و موهای من
- جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۲ ق.ظ
موهام واقعا بلند شده بود رفتم سلمونی سر کوچمون توی سلمونی
که وارد شدم سلمونی که منو می شناخت رو به من گفت: سلام امین جون و.....
بقیه متن در ادامه مطلب...
احوال پرسی که تموم شد رفتم نشستم بحثای مختلفی در سلمونی بود که یه دفعه به بحث خدا رسید .
سلمونی معتقد بود خدا وجود نداره من رو به اون کردم و گفتم : چرا این حرفو میزنی؟
سلمونی گفت: چون اگه خدا وجود داشت این همه بد بختی نبود این همه فقیر این همه گرسنه این همه بی کار توی مملکتمون......
منم که نمی خواستم بحثو ادامه بدم چیزی نگفتم و بعد از اصلاح به بیرون از سلمونی رفتم در بیرون از سلمونی چشمم به یه مردی که موهاش جولیده پولیده وکثیف با موهایی بلند از بغل من رد شد سریع وارد سلمونی شدم و رو به سلمونی .
گفتم :آرایشگر هم وجود نداره؟
گفت: چه طور این حرفو میزنی م.ن همین الان موهای تو رو زدم.
گفتم: پس چرا اون مرد موهاش اینقدر بلند و کثیفه.
گفت: سلمونی وجود داره اون به سلمونی نمیاد.
گفتم: دقیقا مسئله اینه خدا هست ولی ما به دنبالش نیستی به خاطر همینه که این همه درد و رنج در دنیا وجود داره
- ۹۲/۱۲/۲۳
بسم رب المهدی المنتظر
السلام علیک یاصاحب العـــصـــــر و الزمان(عج) ..
مرا با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
اللًّهُـ‗__‗ـمَ صَّـ‗__‗ـلِ عَـ‗__‗ـلَى مُحَمَّـ‗__‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__‗ـَد