شرلوک هلمز،کاراگاه سرشناس و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی وشب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدارشد وآسمان را نگریست.بعد واتسون را بیدارکرد وگفت نگاهی به بالا بینداز وبه من بگو چه میبینی؟
واتسون گفت:میلیون ها ستاره میبینم.
هلمز گفت:چه نتیجه ای میگیری؟
واتسون گفت:از لحاظ روحانی نتیجه میگیریم که خداوند بزرگ است و ما چقدردر این دنیاحقیریم.ازلحاظ ستاره شناسی نتیجه میگیریم که زهره در برج مشتریست،پس بایداول تابستان باشد،ازلحاظ فیزیکی نتیجه میگیریم که مریخ روبه روی قطب قرارگرفته، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوک هلمز قدری اندیشید وگفت:واتسون!تواحمقی بیش نیستی!نتیجه ی اول ومهمی که باید بگیری این است که چادرمارا دزدیده اند!!!
من پنجاه سال است دارم اسلام می خوانم،
بگذارخلاصه اش را برایت بگویم، واجباتت را انجام بده،
به جای مستحبات،
تا می توانی به کار مردم برس، کارمردم را راه بینداز.
اگر قیامت کسی از تو سوال کرد
بگو فاضل گفته بود ...
از وصایای مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی قدس الله روحه
من دیگه هیچی نمیگم(دانلود کن ببین و گریه من)
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.