یا خدا....
- چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ
شما این لوستر های قدیمی و قندیل های بی بدیل
را به چه سبب در حرم خود گذارده اید؛در حالی که من برای اداره امور
معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟
شب حضرت علی (ع) را در خواب میبیند که آن حضرت به او میفرماید :
اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی همین نان و ماست و فنجیل و
فرش طلبگی است، و اگر زندگی مالی قابل توجهی میخواهی باید به
هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی،چون
حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو:
به آسمان رود و کار آفتاب کند
پس از این خواب دوباره به حرم مطهر مشرف میشود و عرضه میدارد :
زندگی من اینجا پریشان و نا بسامان است ،شما مرا به هندوستان حواله
میدهید؟؟؟بار دیگر حضرت را خواب میبیند که میفرمایند:سخن،همان است
که گفتم،اگر در جوار ما با این اوضاع میتوانی استقامت ورزی اقامت کن،
اگر نمیتوانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را
سراغ بگیری و به او بگویی :
به آسمان رود و کار آسمان کند.
پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ،کتاب ها و لوازم مختصری
که داشته به فروش میرساند و اهل خیر هم با او مساعدت میکنند تا خود
را به او میرساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را میگیرد.
مردم از اینکه طلبه ای فقیر با چنان مرد ثروتمند و متمکن قصد ملاقات
دارد تعجب میکنند.وقتی به در خانه آن راجه میرسد در میزند،
چون در را باز میکنند میبیند شخصی از پله های عمارت به زیر آمد،
طلبه وقتی با او روبرو میشود میگوید :
به آسمان رود و کار آفتاب کند
فوراً راجه پیشخدمتهایش را صدا میزند و میگوید:این طلبه را به
داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش
وی را به حمام ببیرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتی نیکو انجام میگیرد و طلبه در ان عمارت عالی تا فردا
عصر پذیرایی میشود.
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد
شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند.
از شخصی که کنار دستش بود پرسید :چه خبر است؟
گفت:مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است.پیش خود گفت :
وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است.
هنگامی که مجلس آراسته شد ،راجه به سالن درآمد،همه به احترامش
از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه ی خود نشست.
:آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت :
آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ میشود از نقد و ملک
و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من
وارد شده مصالحه کردم، و همه میدانید که اولاد من منحصر به دو دختر است.
یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد میبندم، وشما ای
عالمان دین هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید.
چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو
رفته بود،پرسید :شرح این داستان چیست؟؟؟
راجه گفت :من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین(علیه السلام)
شعری بگویم،یک مصرع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم؛به
شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم مصراع گفته شده آنها هم چندان
مطلوب نبود.به شعرای ایران مراجعه کردم ،مصراع آنها هم چندان
چنگی به دل نمیزد.
پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا امیرالمؤمنین(علیه السلام)
قرار نگرفته است. لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصرع دوم
این شعر را بصورتی مطلوب بگوید،نصف داراییم را به او ببخشم
و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم.شما آمیدی و مصرع دوم را
گفتید،دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با
مصراع من هماهنگ است.
طلبه گفت:مصراع اول چه بود؟
راجه گفت:من گفته بودم:
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت مصرع دوم از من نیست.بلکه لطف خود
امیرالمؤمنین (علیه السلام)است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
یا علی مدد
- ۹۳/۰۲/۰۳
خداقوت خسته نباشین
خیلی زیبا بود