بسم رب الشهدا
.....
پاینده پرچمِ کشور ولایت
پاینده یادِ مردان دین و غیرت
پاینده یادِ خرازی ها و همت
می برد دلم را چفیه ها و سربند
تا غروبِ سرخِ آسمان اروند
بیچاره منِ جامانده از رفیقان
بیچاره منِ جامانده از عزیزان
بیچاره من جامانده از شهیدان
فقط چند مورد از فضایل شهادت رو از زبان ائمه معصومین در ادامه ی مطلب مشاهده کنید
مـــــدیونیــــــــــــم ..
تا ابــــد ...
به دختــــران و پســــرانی کـــــه در لحظه ، لحظه هـــــــــــای زندگیشـــــــــان ، به جای " پــــــدر " ،
"قــــاب ِ عکس ِ پـــــــــدر" ، درخشیـــــــــــــــــــد..
یادمان باشد کـــه !
مـــــــــدیونیم ..
تا ابــــــــد..
بـه "پــدرهایی" که فرزندانشان ، از رسیدن به آرزوهایشان محروم شدند تا ما "سربلنــد" بمانیـم..
یادمان باشد کـــه !
مــدیونیــــــــــم..
تـا ابـــــد ...
به مـَــردانی کــــه "پـــدرانه" خود را فدا کــــردند تا "مــــن" بمـــــانم ، تـــا "تـــو" بمانـــــی ...
روزتان مبــــــــــارک ، پـــدران ِ آسمانی ...
پ . ن
وهابی ها بداننــــد :
اگـــر بر این خیال ِ اند کــه با کشتن ِ 7 شیعه بهشــت بر آنان واجب میشـــود ،
هــر شیعـــه هم آرزو دارد کـــه ای کـاش هـــزاران جان میداشت تا همه
را فدای " علـــــــــــــ علیه السلام ــــــــــــــــــی" کند..
آری !
زهـــــــــــــــــــــــ مقتدای ماست ــــــــــــــــــــــــــرا .س.
طلائیه محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باکری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد اولین خاکی بود که عراق گرفت و آخرین خاکی بود که رها کرد!
قدم به قدم خاک طلائیه خون شهیدی ریخته شده و تو نمیتوانی جایی قدم بگذاری و با اطمینان بگویی اینجا کسی شهید نشده! پس خلع نعلین میکنی و پابرهنه بر خاک مقدسی قدم مینهی که فقط ملائکه می دانند آنجا شهیدان با خدا چه سودایی کردند...
طلائیه چه حس غریبی داری... دلم برایت تنگ می شود...
طلائیه!
با من سخن بگو و پرده از رازی بردار که سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده
اید.
طلائیه!
چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با کسی سخن نمی
گویی و سکوت پیشه کرده ای. اما سکوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را
بیدار می کند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا
همه از سکوت تو می گویند و من از سکونتی که در تو یافته ام و تا امروز چقدر
از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی
ادعایت که مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله کردند، دور بوده ام. چه
احساس حقیری است در من که توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم.
طلائیه!
می گویند، اینجا جایی است که شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود
به خاک پاکت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره
نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه
وفایند.
طلائیه!
من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه
لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالک عاشورا بود و تشنگی را فراموش
کرد و از کنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
طلائیه!
من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شکسته ها،
سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از
اسارت، از تنهایی، از غربت، از…
طلائیه!
از فراز همه روزهایی که بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در کویر
مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را
از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.
طلائیه!
می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای شهادت
در بیابانهای زخم خورده طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام ردپای او را تا
افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو کنم. اینجا عطر او لحظه ها را
پرکرده است و دستهایش هنوز مهربانی را منتشر می کند.
طلائیه!
من از سکوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!!!
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسهای در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود.
بجز من و ابراهیم سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضود داشتند. تعدادی از بچهها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.
اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. یکدفعه از پنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!
می دونید آقا محسن کیه؟؟؟کسی که بعد از شهادتش لبخند زده!!!!!!
فکرش رو بکنید....
آدم چه قدر باید لایق باشه که هم به مقام والای شهادت برسه و هم بعد از شهادت لبخند بزنه!!!
######################
لطفا اطلاع رسانی کنید
جوان مرد..... بزرگ مرد.......
حالتون بد شد ؟
چندشتون شد ؟
صبر کن ، از این عکس راحت رد نشو
این بدن یه مردِ ، یه شیر مرد
طراح شکستن حصر آبادان ، کسی که باعث شد یه وجب از خاکمون
دست بعثی ها نباشه ، حالا شیمیایی شده ، بدنشو ببین ، ویلچِیرشو ببین
فقط یه دنیا شادی هنوز تو چشماشه ، چون نذاشت ایرانش و ایرانمون
یه تیکه ازش کنده شه ، با تو هستم که سنگ یکی شدن با کشورهای عربی رو میزنی
با تو که زیر بیرق ترکیه و آذریابجان سینه میزنی تا آذربایجانمون رو از گربه آسیا جدا کنی
و با تو که تو رویاهات کردستان رو خودمختار میبینی
با تو که حاضری برا یه ذره رفاه خودت همه چیز ایران به باد بره
و تو که رابطه با دشمن را موفقیت می دانی و شهدای اخیر را فراموش کرده ای
شرم کن از روی این دلاور بی ادعا که ارزشمندترین چیزش
که زندگیش بود رو خرج یکپارچگی و آزادگی و استقلال ایران زمین کرد
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم.
ساکت و بی صدا در یک ستون
طولانی که مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم. جایی نشستیم. یک موقع
دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته
کنم. فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با
قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.
لحظاتی
بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت:
«دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خوردهای به پهلوی
فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه
بیمارستان شده.»
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام.
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!